پرهام پرهام ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

پرهام و دنیای تازه

سفر یک روزه ی پرهام به آب اسک!

به نام خدا یکی از روزهایی که من و پرهام تهران بودیم, به همراه خانواده ی من و خانواده ی دایی من و بستگان نزدیک!! رفتیم به یه باغ خیلی خوش آب و هوا در آب اسک. اگه تا حالا نرفتید حتما برید. بعد از ابعلی می رسید به آب اسک. یه کمی بعد از آب اسک یه باغ سر سبز هست با ورودی هر ماشینی 5000 تومان! بعد از پرداخت یول می تونید برید کنار رودخونه و درختهای سرسبز و کلی خوش بگذرونید. تابستون فرصت خوبیه. اون روز که ما اونجا بودیم تهران یه جورایی جهنم گرما بود ولی ما 3 بار بارون و رعد و برق دیدیم و کلی هم از سرما لرزیدیم. جاتون خالی. به پرهام هم خوش گذشت. گذاشتمش روی خاک و سنگها تا بازی کنه. ببینید: مامان چقدر خوش می گذره خاک بازی! چرا اینقدر...
31 خرداد 1390

تجربیات تازه ی پرهام

به نام خدا توی سفر به تهران, پرهام چند تجربه ی جدید هم داشت. یکی اش اسباب کشی!  خاله جونی مامان ارمیا داشت به همراه خانواده به خونه ی جدیدی نقل مکان می کرد. یه روز ما هم رفتیم برای کمک!!! و خب فکرش رو بکنید که ما چه کمکی کردیم! توی عکسی که می بینید پرهام داره سعی خودش رو می کنه که خونه ی مامان و بابای ارمیا مرتب بشه! ارمیا: مامان! بیا پرهام می خواد منم بسته بندی کنه!!!   تجربه ی جالب دیگه ی پرهام سوار مترو شدن بود. قرار بود بریم خونه ی عموی پرهام. مامان ریحانه اومد دنبال ما. قرار بود با آژانس بریم ولی من ترجیح دادم تا از فرصت استفاده کرده و پسرم رو سوار مترو کنم. درسته که مترو یا به عبارتی قطار شهری مشهد راه افتاده ول...
29 خرداد 1390

سفر به شهر مادری!

به نام خدا سلام. ما یعنی من و پرهام مدتی رفته بودیم تهران. راستش رو بخواهید موقعی که خانواده ام داشتند برمی گشتند ما هم با اونها رفتیم! و دو سه روزی هست که برگشتیم. نزدیک خونه ی پدری من یه پارک هست که عصرها خیلی شلوغ می شه. بنابراین من و خواهرم صبح ها پرهام و ارمیا رو به اونجا می بردیم. با پرهام قدم می زدیم و پرنده ها رو می دیدیم. تاب بازی می کردیم و من پرهام رو سوار سرسره هم می کردم. به این عکس ها نگاه کنید. 1) توی این عکس پرهام داره یه گنجشک رو نشون می ده که نشونی ازش توی عکس نیست! 2) پرهام داره سرسره بازی می کنه!   3) خاله و پرهام و ارمیا. به ترتیب از بالا! 4) اینم آقا ارمیا روی سرسره!   پیوست مهم ...
26 خرداد 1390

پرهام در چالیدره

به نام خدا این روزها پرهام خیلی خوشحاله چون ما مهمون داریم. خانواده ی من از تهران اومدند پیش ما و چند روزی با ما هستند. ما همه خیلی خوشحالیم. دو روز قبل جای شما خالی رفتیم چالیدره. یه جایی در اطراف مشهد تقریبا هم مسیر با طرقبه ولی خیلی باصفاتر. اول باید با ماشین تا یه جایی بالا می رفتیم بعد پارک می کردیم و با یه وسیله شبیه قطار که با یه سیم بکسل بالا می رفت و کلی هم ضریب امنیتی بالایی داشت!!!می رفتیم بالاتر. بعد به پلکانی می رسیدیم و بالاتر می رفتیم. تا به قایقرانی می رسیدیم. البته قبلش آلاچیق هایی برای نشستن و هندوانه و بستنی خوردن بود! ما سوار قایق هم شدیم. همه جلیقه ی نجات پوشیدیم و رفتیم روی اب و کلی چرخیدیم و توی غروب آفتاب از آ...
13 خرداد 1390

پرهام در باغ وحش!

به نام خدا قبلا گفته بودم که پرهام به حیوانات خیلی علاقه داره! دیروز ما بعد از مدتها تصمیم خودمون رو مبنی بر بردن پرهام به باغ وحش عملی کردیم. پرهام اولش انگار خیلی متوجه نبود کجاست. ولی وقتی دو تا قفس بزرگ رو رد کردیم و چشمش به خرس قهوه ای افتاد اوضاع تغییر کرد. با تعجب و علاقه نگاه می کرد. و صداشون می کرد. توی این عکس داره به سگ خالدار نگاه می کنه. یه اتفاق جالب هم افتاد: من معمولا وقتی با پرهام می رم بیرون یه موز با خودم برمی دارم. چون هم پرهام به اون علاقه منده و هم خوردنش راحته. دیروز هم داشتم بهش موز می دادم که یکی از لاماهایی که ما کنار قفسشون بودیم اومد سمت ما! من نمی خواستم بهش چیزی بدم ولی پرهام مهربون موزش رو گرفت و ...
10 خرداد 1390

تبلیغات!!!

به نام خدا سلام صدا منو دارید؟! من خیلی پسر خوبی هستم! و اصلا فکر نکنید که به سیم و سشوار مسافرتی و ماشین لباسشویی دست می زنم! اینا مونتاژه! یعنی مامانی عکسا رو بهم چسبونده تا بگه من به این جور چیزها دست می زم! در حالی که من فقط با اسباب بازی هام بازی می کنم!  ااااا! این اسلحه رو کی داده دست من؟ گفتم که دستم دادند! اون عکساها هم مونتاژه! خود دانید! ما که پسر خوبی هستیم. ...
8 خرداد 1390

پشتکار

به نام خدا به این کمیک استریپ خوب نگاه کنید: 1- مامان می شه باتری ها رو در بیارم؟ 2- موفق شدم بازش کنم! 3- حالا می خوام درشون بیارم! 4- بیایین بیرون باتری های شیطون! 5- خب دیگه تقریبا تموم شد! 6- خالی شد! 7- حالا می خوام بزارم سرجاشون! 8- خب فکر کنم اینم بهش می خوره! نظر شما چیه؟ کار من خوب بود؟! ...
6 خرداد 1390

کلاغ همسایه!

به نام خدا صبح امروز یه کبوتر اومده بود لبه ی پنجره ای که گلدون رو اونجا گذاشتیم و نشسته بود و داشت توی خونه ی ما رو دید می زد!! پرهام بغل بابا اومد به دیدن اون. پرهام عاشق حیواناته. می دونید از کجا فهمیدم؟! چون خیلی زود یاد گرفت که صدای کلاغ و ببعی و الاغ و خروس و کبوتر و گاو رو در بیاره یعنی تقلید کنه! به خروس می گه: قوق قولی قولی!! صدای گاو هم اینه: م م م م ! و....خلاصه بعد از این که کبوتر مورد نظر رفت پرهام از پشت توری پنجره چشمش افتاد به حیاط همسایه و دید که یه کلاغ شبیه کلاغ خودش اونجاست! اونقدر تعجب کرده بود که با تموم پیشونی اش چسبیده بود به توری و هر دفعه می اووردیمش اینور پنجره بازهم ما رو با روش جالب خودش که شامل دست زیر چونه ی ...
5 خرداد 1390

پرهام مهربون!

به نام خدا دیروز پسر نازنین ما 2 قدم راه رفت. من از خوشحالی زنگ زدم به بابای پرهام. بابایی هم وقتی اومد خونه همراهش خودش یه تاب به عنوان جایزه برای پرهام اوورده بود. پرهام قبلا از تاب نوزادی اش خیلی استقبال نکرده بود. منهم چون توی کتابی خونده بود که تاب برای رشد مغز بچه ها به خصوص کوچکترها بده خیلی هم خوشحال شدم. ولی الان دیگه پرهام از تاب استقبال کرد. حتی بچه ی مهربونم از ما خواست تمام عروسکهاش رو ببریم کنارش تا اونها هم از تاب خوردن لذت ببرن! الهی دورت بگردم! قربون اون قلب مهربونت! به لبخند شادش نگاه کنید: تازه پسرم با گل ها هم مهربونه. جند روز پیش من یه گل کوچیک کاکتوس خریدم و گذاشتم لبه ی پنجره ی آشپزخونه تا با پرهام بهش آب...
4 خرداد 1390

مادر روزت مبارک!

به نام خدا   عکسی که می بینید در سال 58 گرفته شده. این دختر کوچیک منم و اون خانوم هم مامان عزیز منه. مادر عزیز! خوبی های تو رو نمی شه با هیچ کاری یا حرفی یا هدیه ای جبران کرد. ازت ممنونم و دوستت دارم. تو به من خیلی چیزها یاد دادی و از همه مهم تر امید به زندگی دادی. شادی و امید تو در هر لحظه به زندگی ما نشا ط می داد و می ده. منو ببخش که ازت دورم. مراقب خودت باش. امیدوارم سال های سال با پدر عزیز شاد و سلامت باشی. این عکس رو می بینید؟! بچه ام داره عروسک میمونش رو می خوابونه. روش هم ملافه کشیده. انگار داره به من می گه: اااااااااا! نمی خوابه این شیطون! دی شب بابای پرهام و پرهام عزیز به مناسبت روز مادر برای من یه روسری بنفش خو...
3 خرداد 1390